رویای رهایی
هنر ادبیات اندیشه و...


بشنو از ني-كوچه ها سربسته

بشنو از ني چون شكايت مي كند

وز جدايي ها حكايت مي كند

ني حديثي خواند كو در ني بماند

درد با كس گفتن اندر كي بماند

ني حكايت مي كند اسرار را

گر بنالد سر بسايد دار را:

كو بساط نكته بيني هايتان

يا كه سود مهره چيني هايتان

ادعا را مدعي انكار نيست

ليك اما وعده اي در كار نيست

جان فدايان جان ستاني مي كنند

شه ستيزان خان ستايي مي كنند

روز اول جان خود ايثار كرد

روزه را با تشنگي افطار كرد

روز دوم خانه پر از دار كرد

روزه با معجون خون افطار كرد

سربه داران دار برپا مي كنند

حكم بالتعجيل اجرا مي كنند

منجيان اينك فاين تذهبون

در ميان سكر قدرت يعمهون

پرچمي گاهي به رنگ اين و ان

قدرتي گاهي به چنگ اين و ان

من خود از مصدر پرستان نيستم

تابع كشور پرستان نيستم

من خود از روياي ازادي خوشم

از جهاني روبه ابادي خوشم

ليك در اين دعوي مصدر سرشت

غير ازين ديگر چه چيز ايد به كشت

شور سامانگير چون اتش چه شد

شصت پيكان بر كف ارش چه شد

مهرگان  فر ازادي پرست

شد اسير فرقه ي...

خون دل خورديم و عمري شد به سر

همچنان غرقيم در روياي فر

واي من تغييرها كابوس بود

اتشي بر دامن ققنوس بود

ني حكايت مي كند اسرار را

گر بنالد سر بسايد دار را

ليك اندر يك نفس ماند و بگفت:

ما هنوز اواره هستيم و بخفت

رها

..............................................................................

 

كوچه ها سربسته بر فريادها

در گلوها مانده بغض دادها

سينه ها جولانه ترديدهاست

عرصه تقبيح و يا تاييدهاست

دست ها زنجير نان است الامان

صحبت از احياي جان است الامان

چشم ها الوده بر انكارها

قلب ها اكنده از پندارها

دست هاي چوبي و گل هاي تر

چوب ها را نيست جز زخم تبر

دست هاي كوچك و دستان ما

پس كجايي رستم دستان ما

رنگ باور مي پرد از سينه ام

گرچه مي ماند ولي بر چهره ام

اه اي وابستگان اب و نان

آي اي بيچارگان اوارگان

لحظه هاتان شعله ور از اه شد

بازهم فريادها در چاه شد

گوييا هفت اسمان سقف شماست

وارثان گويا زمين وقف شماست

از فلك كمتر ازين مي خواستيد

شايد امشب لقمه اي نان داشتيد

رها


سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:,

|
 

شعر اعتراف 6 و امروز درست دوازدهم مارس1943 است

درين سرزمين مدعي تنهايم

در سياه بازار محبت

به دنبال عشق مي روم

مي يابم

هزينه اش را ایامي توانم بپردازم؟

قيمت كالايم:

دروغ است... 

رها

 

 

 

زندگی

حماقتی است

انتخاب نشده

رها

 

زمين گورستاني با عظمت است

در گور متولد مي شوي

و در گور

ميميري

رها

 

 


سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:,

|
 

باورت نمي شود

ان چنان قیمت سیلی کم هست

که به بخشیدن ان

هیچ تامل نکنند

رها

زندگی جنگ برای لذت

فرار از رنج است

تنازع بقا واقعیت قانون این هستی است

ایا هرچه قانون هستی است خوشایند است

قانون دیگر

حس مبارزه ادم ها با این قوانین است

تردید و تردید و تردید...

رها

تلويزيون سياه و سفيد پارس

از من ها و توها و اوهاي بيشتر مي گويد 

پدرم در خلسه بوي سيگار زر

در مستراح كاه گلي روستايي تصميم مي گيرد

مادرم به پاراديم حاملگي عادت دارد

اپيدمي همه گير فصل شصت

متولد ميشوم

باردار از اينده اي در پيش رويم مي كنند

ارمان هاي اينده جنين مي بندند

زمان مي گذرد

پستانهاي مام وطنم پربار شد از خون و

وارثيه داي ناسورها

با خنجر دو دم علوم انساني مدرن

فرزند اينده ام را كورتاژ كردند

تا خود پستانهايم را بمكند

ديگر جاده هم صاف باشد غنيمت

ولي پايم لنگ است

 رها 

اگر بر جنگ رقصيدي  

خون بر سنگ خواهد رقصيد

اين وجب خاك را

با خون ميزان مي كنند

 رها 

ديروز تولد يافتم

سيگاري كشيدم و مردم

امروز تولد يافتم

سيگاري كشيدم و مردم

فردا تولدخواهم يافت

سيگاري خواهم كشيد و خواهم مر

و پس فردا...

نفرين به تو

اي تكرار بي نام و نشان

 رها

 به پاييز بگو زمستان مشو

چونان برگ ريزان روياي من

كه سرپايانش نيست

رها 

باورت نمي شود

هق هق مدام بغض خفته در گلو شكسته مرا

جوشش ترانه هاي عاشقانه مرا

باورت نمي شود

در سياه كوچه هاي اين شهر بي افق

ترس هاي خلوت شبانه تو را قدم زدم

باورت نمي شود

استخوان بغض مانده در گلوي نازك تو را

گوشه گوشه ي كتاب شعرزندگانيم

من بدون اشك در سكوت گريه كرده ام

ذره ذره اب ميشود وجود من

پنجه هاي واژه هاي اين ترانه ها

تكه تكه مي كند جگر ز تن

گوشه اي نشسته اي و گريه مي كني

اه از ان زمان كه سيل اشك تو

روي كلبه شكسته دلي اثر كند

وای از ان دمی که

شعله هاي حس درد تو

روي قلب خسته ي فسرده از نگاه تو شرر كند

بارت نمي شود

ديگرم ز حلقه ناله هاي خسته ات

گوش شعر من رها نمي شود

فرصتي نمانده است

روي شانه هاي باد

مي روي كجا پرپر گلم؟

مي كني هبوط ،اين تقاص فتح قله بلند عاشقي است

با طناب پاره خيال عشق همرهان،

دست هاي من به دست خواهشت نمي رسد

پس مرا در دلم با خودت ببر به اين سفر

قول مي دهم كه لااقل درين سقوط سرزده

هرچقدر طول هم كشيد

دست های کوچک تو را رها نمي كنم

يك سوال بي جواب،طاقتم كم است

تا رهايي زمين چقدر مانده است؟

نقطه هاي زندگي ما هميشه در ته خط است...

رها 

 


سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:,

|
 

انهاسنگ تراشاني...یک نفربا من اعتراف کند قسمت اول : تاویل بشری

 انها سنگ تراشاني هستند كه تنديس چهره هاشان را

از قلب هاي خود مي سازند

و گوركناني

كه از روي خير خواهي

گور من و تو را

قبل از مرگمان مي كنند

انها دريا نوردان ماجراجويي هستند

كه نوازش گهواره كشتي هاشان را

در تلاطم تو مي بينند

و شاعراني كه

اوازهاي يكسان و سحر اميزشان

در گوش هاي ترس:

تطميع و هوس

و در گوشهاي بيدار:

خنده مستانه نجوا مي دهند

و گرگ هايي با اغوش باز

كه گرمي تنشان

التهاب تشنگي خون

و دستانشان گشاده

تا دندانهايشان به گردنت نزديكتر باشد

رها

تنها یک صدا برای نشنیدنت کافی اس

ای سکوت مطلق

تنها یک شمع برای ندیدنت کافی است

ای تاریکی محض...

(ادامه دارد)

رها

 

گويا تقدير بشر همين است

جبر تاريخ

من از اگاهي مردم مي ترسم

ناله هاي انان واقعيت دارد

اما در اوج بي خردي

در هيجان پيروزي اند

نمي تواني انها را متوقف كني

انها می خروشند و هر ندایی را رهایی بخش خود می دانند

و بدان چنگ می زنند

بی خبرند از اینکه

در لایه های پیچیده تفکر بشری

به شیوه ای

تغييرها

درون زايي گذشته است

غافلند

اين ققنوس است

كه خود را ااتش زده است

درست به فاصله ی

نوشیدن دو جام شراب ارغوانی با نگین های سبز و سرخ به دست قیصر

تا تنازع گلادیاتورهای جدیدش را به تماشا بنشیند

زنهار از جبر تاريخ

نجات بشر نبودن بشر است...

رها

 

تاريك است

در اغوش خيالت گريه مي كنم

بر پلك هايم پنجه مكش

نه نه نمي گويم دستانت را نمي خواهم

اشك هايم خشكيده اند

رها

شعر زير قسمتي از مجموعه اي طولاني و طاقت سوز به نام(یک نفربامن اعتراف کند)ازشعراعتراف است كه در حال ارتكابش هستم.

قسمت اول:تاویل بشری

پشت ميز نشسته اي و من از اين پايين تو را مي نگرم

سر رو ي كاغذ پاره اي داري

كه زندگيم را در دستان تو گذارده است

چين به ابرو انداخته اي و منجي مابانه

ته خودكارت را مي جوي

تا با اغماض

اعصاب پارا سمپاتيك هورمون هاي غدد درون ريزم را

با كنشت

وادار به واكنش كني

پشت ميز مي نشيني

بر سر اهرام هندسه تصوير قدرت

جولان بر دواير و لايه هاي ذهن

اين پارادوكس مبهم و درداگين

كه وجود را

ان به تعريف مي تواند اورد

و نعت اين نعمت گويان

در اوج سپاس و شكري

كه خود نيز پا در سلاسل هفت گانه خلقتي

من:

 چرايي وجود خود هستم

من:

سوال من چه كسي هستم هستم

پشت ميز مي نشيني و بشر را تاويل مي كني

اين صفت وجودی رادر خویشتن بشرمي توانش يافت:

از پشت ميز تو

تا جلبك هاي اعماق اقيانوس هاي دور

تا دندانهاي تيز دايناسورهای انقراض

از حجله هاي زفاف پرنسس هاي دلرباي باستان

تا تپه هاي عريان و مور و ملخ نشين قاره متروكه و بي اب و علف

از كلاشنيكف هاي دست ساز 62/7 ميلي متري قحطي نشينان كوه و كوير

تا وسوسه فاحشه خانه هاي شيك پلاژنشينان مست

از اسلاف نئاندرتال زمين

تا وزوز مريخ پيماي گنگسترهاي هزاره جديد در منظومه شمسي

من عضو كدامين قبيله بوده ام كه اكنون منقرض شده است

با سرب هاي داغ

اين معجزه سوال برانگيز افرينش

كه ايمانم را به بي ايماني ايمان داد

با داعيه مدعيان:

با شمشيرها

با چليپاها

با درفش ها

با تكه چرم ها

با كفش ها

با چهره ها

با كاريزماها

و خلاصه اينكه

با تاويل بشر بودنشان

 

طرف دعوای من تو هستی،هستی

بودن یا نبودن مسئله این نیست،مسئله این بود

ماندن یا نماندن

ایا مسئله این می تواند باشد؟

که اکنون ازین رنج می نویسم،اکنون

 

وباز هم گره کور دیگری وسیگاری دیگر

 

نمي دانم اگر مي ماندم

چون جنين شش ماهه اي بودم

مادرم شاید با افتخار دست بر شكم خویش مي كشيد

که اگر استروژن ازاد میکنم

ارزاني بالقوه قبا پوشان سبز و سفيد و سرخ

واگر تستوسترون ازاد  میكنم

قرباني بالقوه معبد نشينان سرزمين اذهان

تا بر خون من هلهله كنان

باكره هاشان را اماده باروري سازند

تا ام ولد شجرنامه نمي دانم گردند

و صفت بشري را تاويل كنند

من الازل الي الابد

كه بشر اين است كه مي گويي چراست

و اينكه مي گويي چراست بشر است

من همانم كه هستم

و ان هستم كه همانم

و اين شناختدر اوج ناداني

و هم اكنون به تركيب اديبانه اي صرف روي مي اورم

وهمين اكنون فرياد مي اورم كه

اي كاش خاك بودم

سلول هاي خاكستري مغزم گنجايشي بيش مي يابند تا بدانند

و طاقتشان كم مي شود

و اين شماره معكوس است بر لعنتي كه بر خود مي فرستم

از ان دم كه دانستم كه نمي دانم

و فهميدم كه نمي دانم

و لعنت مي فرستم بر اقبال خويشض

كه پاكت سيگارم خالي شده است

در حاليكه ساعت ها به صبح مانده است و

 دست فروشان نيز به خواب رفته اند

و سرم درد مي كند

در حالي كه صفحات كتاب تاريخ نمي دانم را

انجامي نيست...

رها

....................................

 

 

 

از سیاهی شهرم در روز

 

من به تاریکی شب می نازم...رها

 

همه به دنبال انچه

 

در کودکی داشتند می گردند

 

من به دنبال انچه نداشتم...رها

 

من انم که تو خود تمنایی

 

پس نه بر من گیر و

 

نه بر خودت...رها

 

امروز را که می بینم

 

یاد فردا می افتم

 

که چقدر شبیه دیروز است...رها

 

حکومت

 

توهمی است

 

که واقعیت دارد...رها

 

در چشم زنان

 

فرشته ای می بینم

 

به زیبایی شیطان...رها

 

در اين اجاق حيرت در شعله سردي

 

چيزي نمي كاوي مگر

 

تكه هاي استخواني

 

از درون پوسيده جسمي

 

هرگز نمي يابي مگر

 

خاكسترم را،طوفان كجا ياور ديرينه ما

 

سر نداري انكه يكدم

 

برستاني بسترم را

 

و يا  دريا اي پيدا و پنهان انتها

 

عطش در كام خود داري

 

در رقصي به ساحل

 

در كران چون نيلگون مخمور چشم مستي و

 

هر ان كه مي ايد از اتش

 

باز هم جاي

 

اندر جام خود داري

 

مستور در خاكيم

 

مي گويد سكوت خاك

 

باز هم در گورها ايييد

 

ما همچنان پاكيم

 

ليك در روياي بي حاصل سراپاي چنين ارامشي در بسترت باش

 

گفت پشمين صورت اشفته خويي بي رمق

 

در گوشه ي تنهايي و سردي

 

انديشه اش را در حصار واژه اي :

 

خواهي نسوزي

 

گفتمش در لحظه اي

 

خاكسترت باشي...رها

 

در اينه شكسته بودم كردند

 

اشفته اسرار وجودم كردند

 

گم گشته خويش گشتم از بس تصوير

 

بي حادثه مجبور سجودم كردند

 

از چهره خود نقاب افكندم زود

 

گفتند فسانه اي تو در بود و نبود

 

كردند تبسمي و گفتند درود

 

در بين هزار ايه نبودم كردند...رها

 

ناله از تقدیر است

 

جلوی پنجره خانه خود

 

میله می چسبانیم

 

می شود هر جا دید

 

سیم هایی پر خار

 

وبه دور دل باغ

 

نرده ها می کاریم

 

راه جاری شدن چشمه چرا سد سازیم

 

به اسارت ببریم

 

روی یک نقشه جغرافی

 

انسانها را...رها

 

شب پرک می پرد از کنج علف بالاتر

 

غنچه تب زده مظنون به هواخواهی صبح است و نسیم سحری

 

پنجره رو به تماشایی جنگل باز است

 

و سواری که علف می شکند زیر سم اسبش طرد

 

شب رسیدستوشبگردی افکار

 

و شبخوانی شعر

 

و شباویز که موسیقی شب می خواند

 

نفس شب عطر شب بو دارد

 

غوک هم می گوید...رها

 

يه النگوي طلا پيدا شده

 

اما صاحبش هنوزم نمي اد

 

روي تاغچه مونده تنها هميشه

 

شايد اونكه صاحبش باشه نياد

 

صاحبش؟دختري باشه كه دستاش از طلاست

 

سرتاپاش حرير و ابريشم و زر

 

دستاش انگشتري صورتش جلاست

 

واسه دورو برياش خيلي بلاست

 

هركسي چشاشو ديده مبتلاست

 

هميشه خندون و با ناز و اداست

 

ياكه نه مثلا يه دختر از شهر ديگه

 

كه باباي مريضش چندساليه

 

روز و شب جون كنده زحمت كشيده

 

كه تونسته يه النگو بخره

 

اخه دخترش خيلي منتظره

 

اخه از بچگياش هيچي نداشت

 

ولي حالا ديگه خوب قد كشيده

 

حال هي نيگا به باباش مي كنه

 

حال اون دختر الان چه جوريه

 

وقتي كه دستاشو خالي مي بينه

 

يه النگوي طلا پيدا شده

 

صاحب النگوي گم شده صاحب غمه

 

فكر نكن گمشده هاش فقط اينه

 

نه خبردار بشين اي دلاي خون

 

ميون گم شده هاش اين غم كمه...

 

اخه گوشه گوشه ي زندگياشون ماتمه

 

همه زندگياتون قفسي

 

دلاي نازك و بالتون شكست

 

زير دست ادماي مثل ما

 

زير پاي عاشقاي هوسي

 

ادعاي ناجيارو توي تاريخ ببينين

 

دلم از اين همه بي عدالتي

 

ميشه لبريز از غم و دلواپسي

 

اي خبر دار بشين اي فرشته ها

 

واسه شعر من نمونده نفسي

 

مي دونين هرچي كه بي كلك باشه

 

جوابش تو دنيا بي وفاييه

 

مثل يه پرستوي مهاجرين

 

كه توي غربت دنيا اسيره

 

يه النگوي طلا پيدا شده،

 

يكي تنه يكي گريون

 

يكي با صورت گلگون

 

هيچكدوم ندارن از وفا نشوني

 

ميون خاطره هاشون

 

نمي ذارن كاش خودم مي خوندم

 

شعر ازادي براشون

 

ناتموم همه حرفا همه شعرا

 

ناتموم قصه ما غصه ما

 

بي خبر نموندم از سوز دلاتون

 

ميشه خيلي چيزا فهميد از نگاتون

 

بزارين يه رازي رو بگم براتون

 

درياها شور شده از اشك چشاتون

 

چي بگم اخه هرچي كه بگم سودي نداره

 

بدونيد كه روياهاتون

 

تو كوير چشمام هرشب

 

دونه ي اشكو مي كاره

 

يه النگوي طلا پيدا شده

 

راستي من فراموشم شد يه خبر

 

خانوما دستاتونو نيگا كنين

 

يه النگوي طلا پيدا شده...

 

<span


سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:,

|
 

من منتظر مي مانم و...

من منتظر می مانم و

با لحظه ها سر می کنم

دور از تو شب ها دیده را

با اشک خود تر می کنم

چندین شکستی عهد خود

گفتی که می ایی دگر

با دلخوشی بار دگر

قول تو باور می کنم

من منتظر می مانم و

در انتظار دیدنت

این چند روز مانده را

با یادت اخر می کنم

رها

 

مدت ها پیش سرودم تقدیم به مهربانانم:

جرات اينو نداشتم

كه بگم حرف خودم رو

ديگه طاقتم سر اومد

گوش بكن حرف دلم رو

هرچي مي خواد بشه باشه

كار به عاقبت ندارم

رو به اخر ميره عمرم

اخه فرصتي ندارم

چه روزا بدون ماهت

چه شبا بدون مهرت

پس شكايت نكن عشقم

كه چرا غمگين شعرت

دل من تنگ براتون

ياد من مونده چشاتون

ميدوني كه وقت رفتن

دل من ميشد فداتون

تنگ دل به خنده هاتون

هم براي گريه هاتون

از همون روز جفاتون

چشم من مونده براتون

يه سوال بي جواب

كه چرا تو بي وفايي

با همه گريه و اهم

نمي اد از تو جوابي

رو زمين ديدمت اما

شبيه ستاره هايي

دنبال دلم مي گردم

نميگي اهل كجايي؟

ميزنه اتيش به قلبم

ياد روز اشنايي

تو خودت اينو ميدوني

جون ميدم من از جدايي

روم نميشه اما ميگم

راحت از حال و هواتون

دلمو رها نكرده

برق چشماي بلاتون

چشم من پر از سراب

دفترم پر از سواله

از خودم خبر ندارم

كه چه جوره يا چه حاله

هر جايي يه شاخه نرگس

مي بينم به دل ميوفته

كه شكوفه لبات با

تو رو دوس دارم شكفته...

شايد اينا همه وهمه

زمونه خيلي بيرحمه

براي هركي شد عاشق

غربت و تنهايي سهمه

 رها

 

پرستوها پرستوها

پرستوهای بی گناه

به صورتا رنگ می زنید

تن می کنید پیرن سیاه

شکسته بال و پرتون

مشکل شده پروازتون

ناجیاتون عقاب شدن

دلم می سوزه براتون

قول و قراراشون کجاست

راه نجاتشون کجاست

چه جور نیگاتون میکنن

چین رو ابروشون کجاست

بچگیاتون تو قفس

بزرگ میشین بی همنفس

جواب مهربونیتون

از عاشقا میشه هوس

 بالقوه ادامه دارد...

رها

 

گم گشته ام تو لحظه ها

سرگردونم توكوچه ها

دائم به ياد عشقي ام

كه موندم از چشاش جدا

روزا همينطوري ميرن

غما همينطوري ميان

انگار تموم لحظه ها

تنهايي منو ميخوان

چشاي مست اون چرا

نگا به من نمي كنن

چشاش چرا عاشقي رو

از تو چشام نمي خونن

دلم گرفته از خودم

دلم شكسته از همه

خيلي چيزا دارم بگم

هرچی از غم بگم کمه

رها

خسته ازین شکنجه ها

دیگه نمی خوام بمونم

نمی خوام هر روز و شبم

ترانه از غم بخونم

شاید بیاد اون روزی که

رها بشه بال وپرم

شاید بیاد اون روزی که

تا اوج فردا بپرم

دلم گواهی نمی ده

ارزوها سر برسه

حتی اگه بمیرم و

دنیا به اخر برسه

رها

شايد كه دستاي تو

 

وقتي عمرم سر اومد

سر مزار من با

گلاي پرپر اومد

دلم گرفته از من

دلم شكسته از تو

تو دفتراي شعرم

فقط نوشته از تو

گلاي رز اوردم

براي خواستن تو

چقد بايد بسوزم

براي داشتن تو

نفرين به سرنوشتم

نفرين به حال و روزم

وقتي كه هستم ام

بايد بي تو بمونم

رها

 

اي گل به جز تو       ياري ندارم

جز سينه تو            جايي ندارم

 

از بوي عطر جان خود

شهر دلم اكنده كن

گلبرگ لبهاي ترت

از خنده اي فرخنده كن

 

مي خواهمت من              چون مي زساقي

دور از تو سخت است       اين عمر باقي

 

حتي اگر يك لحظه شد

شايد بيايي در برم

در لحظه جان كندنم

پيشم بماني دلبر

 

ديگر چه گويم           از بي قراري

 تكرار اين حرف :     واي از جدايي

 

اخر كه مي داند چه دردي مي كشم من

با اتش عشقي كه افتاذه به دامن

جز تشنگان بر لب ساحل نشسته

جز شاعران عاشق و تنها و خسته

رها

 


سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:,

|
 
نازترین عکسهای ایرانی

 

 

ر

 

مرداد 1394
ارديبهشت 1393
مهر 1392
مرداد 1392
تير 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391

 

چگوارا
به هر گل می رسم بوی تو بینم
جديدها
غزل (1)
نيمايي (1)
ترانه(1)
سپيد(1)
سپيد(2)
غزل(2)
دوبيتي(1)
چارپاره(1)
چارپاره(2)
بگذار سراب لبهايت را...
به جان انكه دوستش داري
راز نم باران
و شاعرانه دروغ مي گويد- تو بگو
پرسيد چقدر دوستش دارم
شايدكه دستاي تو
بشنو از ني-كوچه ها سربسته
شعر اعتراف 6 و امروز درست دوازدهم مارس1943 است
باورت نمي شود
انهاسنگ تراشاني...یک نفربا من اعتراف کند قسمت اول : تاویل بشری
من منتظر مي مانم و...
به رویای رهایی خوش امدید.تا چه افتد...

 


کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 3922
تعداد مطالب : 24
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


src="http://s07.flagcounter.com/count/GFy1Qu/bg_FFFFFF/txt_000000/border_CCCCCC/columns_2/maxflags_18/viewers_0/labels_0/pageviews_0/flags_0/" alt="Flag Counter" border="0"> امار سايت ديكشنري امارگير www.shereno.com شعرنو

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->