رویای رهایی
هنر ادبیات اندیشه و...


سپيد(2)

تنهاييم هويتي ناميراست

كه مي توان

به ان سوگند خورد...

رها

..............................................................

 

درست همان زمان

گاه سفر مي ايد

كه كوله بار سوالت لب ريز شد...

رها
.........................................................................................................................

 شباهنگام

بر سنگفرش  خيابان هاي مه الودشهر

زير نور مه گرفته ي چراغ هاي گازي شب

تلو تلو خوران از بار بيرون مي ايم

در حالي كه تاريكي زير بازويم را گرفته

تا زمين نخورم

زير چراغ مي رسم

نمي يابمش

در نور نمي بينمش

از نور به تاريكي مي روم

هم رنگ است

نمي بينمش

اما همچنان زير بازويم را گرفته تا زمين نخورم

دوست تاريكم بايست

جلوتر 

در پهنه ي تاريكي خروش دريا مي ايد و بوي شورش

پشت سر عطر ترشيده ي شراب ارزان

امشب به كدامين سو برويم  دوست تاتريك من؟

سكوت مي كند

منتظر است

هرطرف بروم زيربازويم را مي گيرد تا زمين نخورم

مقصدي نمي دهدم

رهايم نمي كند

به او محتاجم تا قدم بردارم

دوست تاريك من

شبگردي چون من

در روشناي ترديد.

اه

نمي دانم

اتلانتيس رويايي را خواهم يافت؟

رها

..............................................................

تاريكي را نمي يابم

از نور به تاريكي مي روم   

 ...................................................................................................

و تو

اي زن

درين سرزمين

عطرها را

تنها در اينه ها تماشا مي كني...

...رها ارديبهشت92

جمله :(عطري خودش را در اينه تماشا كرد)از سهراب سپهري است

.................................................................

از بس ارزو داشتم

و ارزو چيست؟

انچه نداري

وگرنه چه اروزيي؟

و بس رويا داشتم

كه رويا چيست؟

جز تصور ارزوهايت در خيال؟

جز انتظار؟

جز شايد خود فريبي؟انكار؟

نمي دانم

ديگر هيچ چيز نمي دانم

شايد مرگ رهايي است

گنه من خواستن بهترين ها بود

بهترين هايي كه نبودشان را مي فهمم

اما نمي دانم .

ديگر حتي نمي دان چه مي خواهم.

حس جاودانگي دارم در هيچ.

و عشق

تنها اميدم عشق چيست؟

جز جز قبول وجود چيزي به نام قلب در سينه او؟

مرگ كجايي با تمام وحشتم دل تنگ تو ام

گزيري ديگرم نيست

من از فرداي چنان سخن نمي گويم

از رنج اكنون مي گويم

من

اكنون

اينجا

رنج.

اگر عدالتي باشد

گناه من چيزي جز عشق نبود

و ارزويم

جز بهترين ها

بهترين هايي كه نمي دانم چيستند.

افيون مرگ

وسوسه ام مي كند.

چه داشتم از زندگي

جز رنج

جز ترس

ترس از اشتباه قدم هايم

قدم هاي ناگزير

كوله بار سوالم پر شده و وقت رفتن است

من دوست دارم

با رفتنم

اگر خوبي داشتم چه واهمه اي اگر عدالتي هست

و اگر بدي

چرا نروم تا بدي هايم تكرار نشوند

تا ادامه نيابند

و اگر عدالتي نباشد

چه تفاوتي مي كند

امروز يا فردا

چه كنم؟

نمي دانم

ديگر هيچ چيز نمي دانم

اين شعر هم تمام شد

و قدم ها ناگزير تكرار

بانوي گل سرخم

نماد خود بودن خود

طوفان جبر مي ايد،

بدرود و

درود...

رهاارديبهشت92

...............................................................

من صداي قدم هايم را م شنوم

قدم هايي با استقامت

بدون هيچ لغزشي

بدون ترديد

و انسوي واحد زمان

قدم هايم به سوي مرگ

چگونه زندگي كردن را در لحظه اي قبل در ثانيه اي بعد مي يابم

اگر بيابم

اگر اشتباه نكنم

و چقدر سخت است

گويي هيچ اشتباهي ندارم

و اين رنج بزرگي است

چراكه هرگاه اشتباهي در كار نباشد

يعني درستي نيست تا ميزان قدم هايم باشد

اميدوارم روزي برسد تا بدانم اشتباه مي كردم

قدم هايم استوار برداشته مي شوند

اي كاش زندگي نيزمعنايش

به صراحت وقوع مرگ بود

نه به نا اگاهي از ان

اي فرزندي كه ندارم

تو را وصيت مي كنم به نبودن

و اينكه اگر بودي

هميشه زخم هايي را در سينه ات تازه نگه دار

تا فراموش نكني كه نمي داني كيستي

تا باور كني كه براي بستر ارام همسرت

يا هماغوشي اسان دخترت با ديگري

چاره اي نيست

كه باور كني نمي داني كيستي

ان وقت

در طوفان ترديدها

معناي پرچم را مي فهمي

هويتي كه مكان امن را

به كساني كه دوستشان داري نشان مي دهد

و اين است بشر

يك بمب خود انفجار

كه از لحظه ي تولد

ضامنش رها مي شود...

رها ارديبهشت 92

 

.......................................

دليلش برايم مهم نيست

هرچه هست باشد

لعنت به اين چهار

حال از ضرب هر عددي كه مي خواهد

در دو

حاصل شده باشد

رها

.....................................

من مدت هاست عاشق شدم

اما كسي معشوقم نشد

فقط مرگ به من چشمك زد...

رهاارديبهشت92

............................

در يك چيز هرگز شك نكردم

و ايمانم به ان ماندگار شد

اينكه رنج مي كشم

رها


چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,

|
 

غزل(2)

 

سرگشته ام هميشه ولي باز راهيم

در گير و دار علت و معلول واهي ام

مشغول يك قصيده كه هرگز نمي رود

ان سوتر از زمين و زمان داد و اهي ام

يك سوي اين معادله را كرده اند رنج

اي دست روزگار بكاهي نكاهي ام

بايد براي نامدگان فكر بكر داشت

اي واي من دوباره در افكار واهي ام

اري پدر چه بود نصيب تو از وجود

من اشتباه يك پدر اشتباهي ام

وقت عمل هميشه كم است از زمان فهم

يك امتحان اول ترم شفاهي ام

بر دوش باد بس كه گل سرخ ديده ام

از ابتداي امدنم در تباهيم

رهافرودين 91 با دلي خون قلبي پاره سينه اي اه اندود

.........................................................................

براي شاخه گلي سرخ.....

دوباره يك شب ديگر خيال و رويايي

تو و من و غزل و غم شراب و ماوايي

شبانه نم نم باران قدم زدن با تو

بدون هيچ چرايي بدون ايايي

شكفته غنچه ي سرخ لبت به روي لبم

تويي كه قطره ي باران براي صحرايي

بدون حسرت عذرا شفا نمي باشد

براي تشنه ي وامق شراب ليلايي

تويي كه كوروش مهرت هويتم را ساخت

به فتح بابل قلبم نكرد پروايي

به حزن صوت حميرا عزيز رفته سفر

به راه مانده دوچشمم چرا نمي ايي؟

به تندباد حقيقت گل خيالم رفت

دوباره يك شب ديگر دوباره تنهايي...

رها اسفند 1391 با دلي خونين

......................................................................................

براي شاخه گلي سرخ ...

دوباره يك شب ديگر دوباره تنهايي

من و زمان رسيدن به قاف شيدايي

دلم به ياس شد اهن چگونه دل بكنم

ز كهرباي دو چشمت در اوج گيرايي

منم شبيه تو و تو شبيه من اما

منم من و تو تو هستي نه من و تو مايي

تفالي زدم و حافظ ارمغانم داد

گرفت در اثرم شعله ي شكيبايي

((فراق و وصل چه باشد رضاي دوست طلب

كه حيف باشد ازو غير او تمنايي))

چنان ترك زده اين غم به چيني دل من

كه تكه تكه دلم مي شود به ايمايي

چنين نبود غمم مي كشيد اگر گل من

مسير ريشه اش ازقطره ام به دريايي

كه دوش باد به تشييع پرپر گل سرخ

ندارد از غزل عاشقي مدارايي

تو حافظا كه شفا را به مي حواله كني

كجاست ساغر و ساقي و باده پيمايي

به قول حافظ و سعدي امان ازين هجران

دوباره يك شب ديگر دوباره تنهايي

محمدكربلائي(رها)قم بهمن1391بادلي خون

.....................................................................

از رها:تقديم به پارسي زبانان

براي شاخه گلي سرخ...

شايد براي خسته ي تن خواب مي اري

شايد براي تشنه ي لب اب مي اري

پيرم وليكن خفته در گهواره ي صبرم

در ارزو هستم برايم تاب مي اري

گردون تو حق داري ولي لعنت به اين حقت

در زير دندانت جگرها باب مي اري

زاييده بانوي خيالم دختر شعري

با شانه هايت گريه را اسباب مي اري

چشم ترم ماهي در رقص تلظي شد

با ابروانت طعمه در قلاب مي اري

شاخه گل سرخ لبانت دختر شرقي

از زخم غرب سينه ام سرخاب مي اري

خيام شعرم همت مي كرده امشب باز

جام غزل جز مي چه حرف ناب مي اري؟

رها دي ماه 91

................................................

برای یک شاخه گل سرخ..........

بیا با من مدارا کن که مثل من تو تنهایی

تو هم مانند من هرشب مرا از دور می پایی

همیشه در توهم ها تو را می بینمت با من

که هر جایی که من هستم تو هم همواره انجایی

اسیر برزخی هستم که راهی از حصارش نیست

تو می ایی: نمی ایم ، میایم من: نمی ایی

حدیث گیسوانی که در اشعار قدیمی هست

هم اکنون نیز می خوانم ولی با سبک نیمایی

سلامم را نمی خواهی بگویی پاسخی ايا؟

تو را من چشم در راهم شباهنگام تنهایی

نگاهم غرق چشمانت سکوت و اخم اجباری

سکوتت جاودانی تر از اواز حمیرایی

نمی دانم امیدی هست؟اعجازی ثمر گیرد؟

که اخر بر سر دارند انفاس مسیحایی

رها کی می شوم از غم؟چه می شد اخر ای دنیا

اگر می شد بسازم با ضمیر من و تو،مایی...؟

رها اذر91

.........................................................

رسید نوبت باران و جاده ها نم شد

دوباره فرصت دیدار ما فراهم شد

شکوه شرجی یک عصر سرخ پاییزی

نفس زدی و نفس های من دمادم شد

نشست گرد اساطیر عشق روی زمان

تو سیب چیدی و شیطان دوباره ادم شد

نه طاقتی که نبوسم نه جرات خواهش

غریزه راه خودش را گرفت و کم کم شد

و من که در تپش لحظه های زود عبور

برای ثانیه ای جاودانه خواهم شد

و تو مهاجرتت ناتمام برگشتی

به یاد لانه سردت دوباره سردم شد

به غمزه ات اموختی مرا هزهزاران شک

ستاره ای بدرخشید و طالعم غم شد

تو دور می شدی و اه بی اراده سرم

به جای شانه ی تو روی شانه ام خم شد

رها مهر 91

........................................................

مصرع اول تضمين از سهراب سپهري است

تقديم به او كه خود مي داند...

چرا گرفته دلت مثل اينكه تنهايي

منم شبيه توام پس چرا نمي ايي

 تفاوت نشدن با نخواستن در چيست

قضا چه است و قدر زير سقف مينايي

مدام دور تسلسل زدم درين متضاد

و عشق فاصله اي كه گرفته معنايي

بيا كه پاي تو بايد ترك بياندازد

نه ديگري به چيني حساس تنهايي

چه تلخي ملسي هست چايي عمرم

اگر دو قند بمانيم پهلوي چايي

من از تلظي عشقت هميشه لبريزم

هميشه غرقه ي ان چشم هاي دريايي

رها شهريور 91

......................................................

شعري اندوهناك از دوستي خواندم و چنين افتاد:

ليلاي بي مجنون من شيرين بي فرهاد شد

عذراي بي وامق شد و زلفي شد و بر باد شد

تهمينه بي رستم شده بهرام و گل اندام كو

فرخ لقاي بي امير كوهي كه بي فرهاد شد

مينو رخ زهره چه شد رودابه اي بي زال شد

اميخت در اغوش غم ابستن فرياد شد

گيسوي كفر حافظي گويا از اول قصه بود

دوران عاشق پيشگي افسانه بود از ياد شد

عاشق الف هجران دال معشوق يا وصلي گران

وقتي جدا افتاد دال شيدا ببين شياد شد

گفتيم ديواني غزل ما هيچ تنها يك نگاه

روزي همه كف مي زدند روزي دگر از ياد شد

زلفي به باد بنياد ناز معشوق را عاشق چه شد

گفتند بند است عاشقي از عاشقي ازاد شد

با اين غزل غم حل نشد درياي غم ساحل نشد

شعري شنيدم نيمه شب بغضي شكست و داد شد

رها شهريور 91

...........................................................................

باران گرفته است و کسی می رسد ز راه

چیزی شبیه چهره ی مرموز قرص ماه

چیزی شبیه راوی افسانه های شب

چیزی شبیه یک کلمه برق یک نگاه

چیزی شبیه خاطره یا بیت یک غزل

با من نشسته از سر شب تا دم پگاه

چیزی شبیه ان که شبیه کسی نبود

چیزی شبیه کاغذ و یک نقطه ی سیاه

رها

.........................................

خسته ام از گردش تکراری این سال ها

خسته از پند و نصیحت حکمت و امثال ها

بچگی ها فکر می کردم کبوتر راحت است

نکته ها اموختم از خون روی بال ها

از قضا اموختم دنیا الفبای قدر

بی کلاهی قد خم شد اقتضای دال ها

شهرت شیطان از ان گردیده عالمگیر که

پیروان منکرش کردند قیل و قال ها

گاه باید بت بسازی گاه شیطان بر بشر

گرگ و شبدر شیوه ی چوپانی این مال ها

کو بر و بازوی اویی تا تبر بردارد و

بشکند در ذهن ما اندیشه ی تمثال ها؟

بازهم جهد شبم امیخت با ایمان به کفر

خسته ام از گردش تکراری این حال ها

رها مهر 91 

 

من در طلب ان بت رويايي خويشم

 

در ارزوي مستي و شيدايي خويشم

 

هر لحظه گذر كرد و جواني زبرم رفت

 

هرثانيه هم صحبت تنهايي خويشم

 

هرچند كه ساكن شده در كوي غم هستم

 

سرگشته هنوز از دل حيراني خويشم

 

سال ازپي سال امد و عمري كه گران شد

 

بيخود شده از غفلت و هوشياري خويشم

 

مجنون شده از دوري معشوقم و اما

 

من در عجب از مستي ليلايي خويشم

 

گويند ازين شعر شوي شهره به عالم

 

بي شائبه من تشنه رسوايي خويشم

 

رها 

 

..............................................

 

 

 

راهيان ره تقدير به من گوش كنيد

 

گوش بر دختر اشعار من اغوش كنيد

 

يك نفس رخصت انديشه به شب را بدهيد

 

هر چراغي كه بدست امده خاموش كنيد

 

يادتان رفته كه ديريست كه سرگردانيد

 

عادت اين است كه پيش امده را نوش كنيد

 

عادت اين است ولي عادت سرگرداني

 

نشود عادت نسيان كه فراموش كنيد

 

رها

 

 

 

غير از سوال خويش ملالي نداشتم

 

اكنون عمر رفت و مجالي نداشتم

 

رويا براورنده ي افسانه هاي شرق

 

غير از تو ارزوي محالي نداشتم

 

شاید چو دست قابله بر گرده ام نشست

 

پرواز ارزو شد و بالي نداشتم

 

تعريف اگر براي نبودن وجود داشت

 

بر گردن وجود وبالي نداشتم

 

گفتم كتاب علت خود زير و رو كنم

 

معلول خسته بودم و حالي نداشتم

 

عمرم درين تسلسل ترديدها گذشت

 

غير از نبود خويش سوالي نداشتم

 

رها

 

.........................................................

 

مصیبت می رسد-غیر سوال خویش ملالی-من در طلب ان بت

 

مصيبت مي رسد هردم ازين ويرانه بر دل ها

 

نشايد راحت اسودن درين درياي مشكل ها

 

حكايت مي كنم دردي كه وصفش بر قلم نايد

 

هويدا درد ناپيداست بر اين غم خصايل ها

 

غريق موج بودن شد سراپا از ازل جانم

 

برين درياي مشكل ها نمي ايند ساحل ها

 

هزاران راه و بيراهه گرفتاريم و در جهليم

 

بسي اضداد در جان است و بسياري شمايل ها

 

همين بس دان كه مي رنجد دلم در سينه از تنگي

 

به ابياتم نمي گنجند از اين خصايل ها

 

سرشكم ديده مي شويد كه حتي عهد ازادي

 

سرشك اين ستم هرگز نمي شويد ز منزل ها

 

شبم در غم سحر ماتم چه رنجي هست بر ادم

 

از ان گرديم عاقل چونكه خود خوانيم جاهل ها

 

رهايي نيست از اين ننگ و گردش مي كند دوران

 

سر ساحل ندارد موج اين درياي مشكل ها

 

رها

 

..............................................

 

امشب گذشت روز دگر از جوانيم

چيزي نصيب من نشد هرگز به غير غم

رنجي تصاعدي است كه با اين همه چرا

درگير يك سكوت پر ابهام مانده ام

تنها تفاهم همه مان رنج يك دگر

ايشان شما من و تو و او جمله جام جم

از كف اميد رفته به انديشه هاي خويش

نزديك مي شوم به جهالت قدم قدم

شبگردم اعتراف به ايمان به هيچ چيز

پيدا تر از نهاني راهم نمي كنم

من كاغذ سفيد پر از هيچ هستي ام

يك نقطه كافي است براي نمايشم

با اين همه نتايج توليد مثل باز

تنهاتر از زمانه ي حوا و ادمم

گفتند گل به عشق مچينيد رهزنيست

طوفان دد چه ساده به يغما برد گلم

تعريف اگرچه نيست مرا واژه ي عدم

بودن درين معادله سخت است دم به دم

رهاارديبهشت 92 با ذهني خودبيزار از فرط عشق به خومتعالي و دنيابيزاراز فرط عشق به زندگي رويايي و انديشه هاي  گنديده ي به دنبال عشق ناب بودن


دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:,

|
 

دوبيتي(1)

 

از كنارم از عبوري سرد هم كردي دريغ

 در كنارم از نگاهي سرد هم كردي دريغ

 منتظر ماندم بيايد از دهانت يك دريغ

اي دريغا از دريغي سرد هم كردي دريغ

................................................

مرا ببخش بي خبر از خود گذاشتمت

مرا ببخش در تب هجران گداختمت

كه اب رسم وفايش به شعله هجران است

مرا ببخش كه ديگر شناختمت

..............................................

عجب رسمیست رسم روزگاران

 گهی چون روز گه چون شام تاری

 یکی بر دشت چون صیدی پر از زخم

 یکی بر قله چون بازی شکاری

..............................................

سری دارم به دامان تو عاشق

 دلی دارم به جز بند تو فارق

 شبی خلوتگهی جامی پر اما

 وصالی نیست ای یار موافق

...........................................

امشب دوباره حال و هوایم گرفته است

 امشب دوباره یکسره حالم گرفته است

 میخواستم دعا کنم ازغم رها شوم

 خون گریه ها مجال سوالم گرفته است

.....................................

امشب دوباره روی تورا دل بهانه داشت

 در وصف رنج دوری تو صد ترانه داشت

 مانند هرشبی که سحر شد بدون تو

 امشب دوباره دیده من صدجوانه داشت

........................................................

از يك گل سرخ چيده مي گويم شعر

 از اشك به پا چكيده مي گويم شعر

 با نم نم باران كه مي ايد امشب

 با ياد تو تا سپيده مي گويم شعر

...........................................

همیشه منتظرم یک نفر بیاید زود

رها کند همه را از عذاب بود و نبود

دوباره مثل همه لحظه های پیش از این

زمانه بود ولی او دوباره نبود

.....................................................          

چيزي بگو كه منتظرت مانده ايم ما

در انتظار امدنت مانده ايم ما

رو از چه بسته اي و زبانت گرفته اي

ما؟  ايا به ياد و خاطره ات مانده ايم ما؟

............................................................

مرا ببخش بي خبر از خود گذاشتمت

مرا ببخش در تب هجران گداختمت

كه اب رسم وفايش به شعله هجران است

مرا ببخش كه ديگر شناختمت

.........................................................

امشب دوباره سينه ي من در عذاب بود

امشب دوباره ارزويم نقش اب بود

تا كي به انتظار ظهورت به سر كنم

امشب دوباره پرسش من بي جواب بود...

........................

شايد دوباره قلب مرا زيرو رو كني

شايد دوباره پيش من اشفته مو كني

چشمم به راه مانده كه شايد بيايي و

گل هاي سرخ پرپر من را تو بو كني

رها

..............................................

دست تو را دوباره سر من بهانه داشت

چشمم به ياد ماه تو امشب ستاره داشت

پس كي مي ايي انكه به راهت نشسته ام

اين كار خير حاجت چند استخاره داشت

رها

...........................................

از كنارم از عبوري سرد هم كردي دريغ

در كنارم از نگاهي سرد هم كردي دريغ

منتظر ماندم بيايد از دهانت يك دريغ

اي دريغا از دريغي سرد هم كردي دريغ

رها

سالی شبیه همه سال های پیش

قیلی شبیه همه قال های پیش

گویا امید نیست که چیزی عوض شود

حالی شبیه همه حال های پیش

رها 


دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:,

|
 

چارپاره(1)

به مادري ناداشته ام...... 

دلم با خاطراتت قفل و زنجیر است

تمام لحظه هایم با تو درگیر است

نمی دانم که باور می کنی یا نه

برای دیدنت یک لحظه هم دیر است

فدای زبری گلبرگ دستانت

که از گلدان برایم غنچه می چینی

و در چشمان خواب الوده ی خسته

برای من هزار افسانه می بینی

تمام چای ها را تلخ می نوشم

کنار سینه ی سنگی این دیوار

همیشه می نشینم چشم در راهت

بیایی تا بنوشم شربت دیدار

همیشه جوجه ای هستم که محتاج است

به اغوش لطیف و امن تو مادر

و می پیچید نگاهت دور احساسم

شبیه شاخه های یاس و نیلوفر.........رها مهر 91

مرا انگار سهمی نیست از دنیا

هميشه بي جواب است ارزوهايي

فقط يك بت پرستش داشت در دينم

گل سرخي كه خم شد زير پاهايي  

چه دشوار است اين ديدارهاي تلخ

بريدن كار قلب نازك من نيست

نه هجراني نه اميدي براي وصل

براي يك جگر اين زخمها كاريست  

نگاهم ميكند يكباره مي افتم

در امواج خيالاتي كه موهوم است

تصور ميكنم با او در اميزم

وليكن عشق تبعدي و محكوم است  

تصور مي كنم هر لحظه را با او

همه شب تا سحر با خويش در جنگم

هزار افسون به مغزم مي رسانم تا

كمي ارام گيرم با زمان قهرم  

بلي انگار با من قهر دنيا هست

نصيب من نبوده هيچ اغوشي

اگرچه صخره باشم مي خورم سيلي

من از امواج درياي فراموشي......اذر91 رها

يك شب ديگر رسيد از عمر من

يك شب ديگر رسيد از زندگي

يك شب و فكري پر از ترديد و ترس

عاشقي بيهودگي سرخوردگي  

لحظه ها را مي شمارم بي هدف

ذهن دائم در غم بود و نبود

دائما درگير مرگ و زندگي

محو و حيران در خم بود و نبود  

كرم هاي لحظه هاي زندگي

انتظار چيست اندر چشم من

در لجنزار درون هر لحظه غرق

كرم ها در انتظار جسم من  

غرق در رنج و غم و ترديد و ترس

از گذار زندگي دلخسته ام

من هم اكنون در خم بود و نبود

ليتني كنت ترابا گفته ام.......رها

يك گرگ به كوه مي سرايد با سوز

اواز به ره نشسته جغدي مرموز

فرياد كنان پرنده اي در دل شب

در نيمي شب صداي ناليدن يوز

از بيشه تنين غازها مي ايد

در دره مدام مرغ شب مي نالد

در همهمه جيرجيركان از همه سو

در بركه سرود غوك شب مي خواند

ارامش پرواز پر شب پره ها

در بين علف ها سفر مورچه ها

در لانه ي گرم جوجه ها ارامند

گه گاه نواي شيون چلچله ها

باران و تگرگ مي تراود از ابر

بر چشمه و صخره ها شتابان بي صبر

در جاده ي سنگلاخي پهنه ي دشت

نزديك به بركه مي خرامد يك ببر

شاهين به هوا خاسته بر تپه عقاب

روبه به جستجوي مرغي به شتاب

گلبوته دوانده ريشه در رخنه يسنگ

گلبرگ گل شقايق افتاده به اب

مستانه به شاخه پيچكي بافته است

بيدي كه به ياس شاخه اراسته است

مرداب چو ايينه ي مواج سياه

عكسي كه ز بيد در خود انداخته است

رعدي كه به خشم مي نوازد اهنگ

چون صاعقه شرزه مي نوازد بر سنگ

اندود سپهر گشته از ابر سياه

ابر و مه و باران به فلك تنگاتنگ

صيدي ز پلنگ برده ارام و قرار

بردست كمين بين بين علف ها به شكار

شب مي رسد و سكوت و تنهايي و كوه

ارام پلنگ ارميدست به غار

اي ابر ببار بر علفزار و چمن

اي اسب بتاز گرد دامان و دمن

بر بركه و بر چشمه و بر شاخه و برگ

اي باد بريز عطر گل هاي سمن

ابي گل و سبزه در هم اميخته اند

نيلوفر و ياس از هم اويخته اند

بر چهره ي هر گلي به شب شبنم اشك

ابران سپهر در خفا ريخته اند

ايينه نشين بركه الماس حباب

قنديل تگرگ بوسه بارد بر اب

گلبوته دوانده ريشه در رخنه يسنگ

بر قله ي كوه مه بر افگنده نقاب .........رها

باز امشب دردها بسيار گشت

باز امشب دردها بسيار گشت

لحظه هايم لحظه هايي تار گشت

باز خشمي سرد در جاني نشست

وهم ها اويزه پندار گشت

بار من اندازه ي دوشم نبود

كار من چيزي به جز فریاد نيست

در حصار هستي ضدونقيض

دردمن چيزي به جز ايجاد نيست

زندگي بيرحم و ما دنبال رحم

هرطرف در رنج پايي مانده است

چاره سازي در قضاوت نيست نيست

اري اري دردها پاينده است

دايما فكرم درون هستي است

دايما دنبال يك راه فرار

هر كجايي خود نشان از هستي است

دايما اين دور باطل برقرار

زخم هايي مي تراود باز خون

زاده در رنجيم ما در اين حضور

ارزوي من محال اما بجاست

كاش از اول خاك بودم خاك گور

زندگي بيرحم و ما دنبال رحم

چاره اي هرگز برامان نيست نيست

طعمه اي در چنگ اين هستي شديم

دست بيرحمي رهامان نيست نيست

از زمان امدن افكار من

دايما درگير با اضداد شد

اه ازين درياي ناپيدا افق

اين شكنجه با وجود ايجاد شد......رها

مشب تمام خاطرم اندر تلاطم است

امشب تمام خاطرم اندر تلاطم است

امشب قلم بدون صدا ناله مي كشد

ديوان دل گشو ده ام و ناله مي كنم

فكرم زغم به سطر دلم خامه مي كشد

اسان رقم به غربت ما خورده زندگي

بيگانه ايم با خود و با خويش مانده ايم

راه رهايي از تله ي بودها نبود

اين شد كه گفته ايم كه بازنده زنده ايم

پيكار و صلح و ظلم و عدالت بد و درست

در وصف خود نگارشي از خط و نقطه است

حيران هر انكه در پي فهم جهالت است

خود هيچ بيند و ز همه هيچ خسته است

ديگر چه سود وصف جهالت چه مرحمي است

خود در عجب كه از چه چنين شعر گفته ام

روياي اين رهايي بي وصف مشكل است

امشب قلم دوباره رقم زد كه خسته ام

شب در گذار و قصه ي اين زندگي مدام

انديشه ام دوباره سر ابتدا گرفت

بس واژه ها كه مانده ازين غم به دل ولي

ابيات پر شراره سر انتها گرفت.......رها

مي كشيدم انتظار نغمه اي

حرف ها بسيار تا بي انتها

واژه مي امد ولي در عمق دل

پاي بر مي داشت اما بي صدا

مي درخشد چشم هاي گربه اي

در شب تار از ميان بوته ها

من نپرسيدم ولي دادم جواب

نيك انديشيده اي بر گربه ها

رعشه مي زد استخوانم روز و شب

در ميان حلقه ي زنجيرها

ضجه مي زد بلبلي بي بال و پر

در حصار عرصه ي نخجيرها

مانده ام تنها و حيران غرق فكر

خيره بر تكرار شام و روزها

خسته ام ان شب نمي ايد چرا

جا بمانم از طلوع سوزها...........رها

دوست دارم كه بميرم من زود

راحت از عالم و دنيا بشوم

دردهايم همه تكميل شدند

زودتر راهي فردا بشوم

هرچه ديدم همه را فهميدم

يا نديدم همه را مي دانم

اخرش كشف معما كردم

اينكه هرروز همان نادانم

رفته بودم كه بشويم دستم

از وجودي كه به خود الودست

غافل از اينكه مگر حذف وجود

با پذيرفتن ان اسودست

ان يكي گفت كه دنيا مپسند

اين يكي گفت كه فردا خوب است

ديگري گفت كه فردا مپسند

وان دگر گفت كه دنيا خوب است

هركسي طبع خودش زيبا گفت

هركه پابند نظرهايي شد

يا هدايت به نظرهايي كرد

يا كه قايل به حذرهايي شد

بار غم بر دل و گمگشته راه

اين مسافر به كجا در سفر است

در سكون مانده و گمگشته خويش

عمر در راه خودش در گذر است

شايد اينبار نجاتي باشد

راحت از عالم و دنيا بشوم

گرچه سرگشته و حيران كاش

زودتر راهي فردا بشوم.......رها

شب مي رسد سكوت دلم باز مي شود

شب مي رسد سكوت دلم باز مي شود

ناگفته های خاطرم اغاز می شود

ابیات گنگ غزل های پر ز درد

مثل هميشه با قلم ابراز مي شود

امشب شكنج موي سرم تاب مي دهم

چشمم به تاب گيسوي خود قاب مي دهم

بي صبر تشنه مردم در اين محاصره

با چكه هاي سوز دلم اب مي دهم

باور كنيد بر همه ماتم نوشته اند

باور كنيد شادي ما كم نوشته اند

بر لوح زندگاني يك يك ازين بشر

افسانه شكنجه ادم نوشته اند

حتي به وصف بي رهي خويش مانده ام

پس كي توان كه چاره ي بيچاره ام كند

هرگز نگنجد اين همه غم در مقام شعر

بهتر به دل بماند و ديوانه ام كند...رها

 


دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:,

|
 
نازترین عکسهای ایرانی

 

 

ر

 

مرداد 1394
ارديبهشت 1393
مهر 1392
مرداد 1392
تير 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391

 

چگوارا
به هر گل می رسم بوی تو بینم
جديدها
غزل (1)
نيمايي (1)
ترانه(1)
سپيد(1)
سپيد(2)
غزل(2)
دوبيتي(1)
چارپاره(1)
چارپاره(2)
بگذار سراب لبهايت را...
به جان انكه دوستش داري
راز نم باران
و شاعرانه دروغ مي گويد- تو بگو
پرسيد چقدر دوستش دارم
شايدكه دستاي تو
بشنو از ني-كوچه ها سربسته
شعر اعتراف 6 و امروز درست دوازدهم مارس1943 است
باورت نمي شود
انهاسنگ تراشاني...یک نفربا من اعتراف کند قسمت اول : تاویل بشری
من منتظر مي مانم و...
به رویای رهایی خوش امدید.تا چه افتد...

 


کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 18
بازدید ماه : 30
بازدید کل : 3920
تعداد مطالب : 24
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


src="http://s07.flagcounter.com/count/GFy1Qu/bg_FFFFFF/txt_000000/border_CCCCCC/columns_2/maxflags_18/viewers_0/labels_0/pageviews_0/flags_0/" alt="Flag Counter" border="0"> امار سايت ديكشنري امارگير www.shereno.com شعرنو

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->