رویای رهایی
رویای رهایی
هنر ادبیات اندیشه و...


چارپاره(1)

به مادري ناداشته ام...... 

دلم با خاطراتت قفل و زنجیر است

تمام لحظه هایم با تو درگیر است

نمی دانم که باور می کنی یا نه

برای دیدنت یک لحظه هم دیر است

فدای زبری گلبرگ دستانت

که از گلدان برایم غنچه می چینی

و در چشمان خواب الوده ی خسته

برای من هزار افسانه می بینی

تمام چای ها را تلخ می نوشم

کنار سینه ی سنگی این دیوار

همیشه می نشینم چشم در راهت

بیایی تا بنوشم شربت دیدار

همیشه جوجه ای هستم که محتاج است

به اغوش لطیف و امن تو مادر

و می پیچید نگاهت دور احساسم

شبیه شاخه های یاس و نیلوفر.........رها مهر 91

مرا انگار سهمی نیست از دنیا

هميشه بي جواب است ارزوهايي

فقط يك بت پرستش داشت در دينم

گل سرخي كه خم شد زير پاهايي  

چه دشوار است اين ديدارهاي تلخ

بريدن كار قلب نازك من نيست

نه هجراني نه اميدي براي وصل

براي يك جگر اين زخمها كاريست  

نگاهم ميكند يكباره مي افتم

در امواج خيالاتي كه موهوم است

تصور ميكنم با او در اميزم

وليكن عشق تبعدي و محكوم است  

تصور مي كنم هر لحظه را با او

همه شب تا سحر با خويش در جنگم

هزار افسون به مغزم مي رسانم تا

كمي ارام گيرم با زمان قهرم  

بلي انگار با من قهر دنيا هست

نصيب من نبوده هيچ اغوشي

اگرچه صخره باشم مي خورم سيلي

من از امواج درياي فراموشي......اذر91 رها

يك شب ديگر رسيد از عمر من

يك شب ديگر رسيد از زندگي

يك شب و فكري پر از ترديد و ترس

عاشقي بيهودگي سرخوردگي  

لحظه ها را مي شمارم بي هدف

ذهن دائم در غم بود و نبود

دائما درگير مرگ و زندگي

محو و حيران در خم بود و نبود  

كرم هاي لحظه هاي زندگي

انتظار چيست اندر چشم من

در لجنزار درون هر لحظه غرق

كرم ها در انتظار جسم من  

غرق در رنج و غم و ترديد و ترس

از گذار زندگي دلخسته ام

من هم اكنون در خم بود و نبود

ليتني كنت ترابا گفته ام.......رها

يك گرگ به كوه مي سرايد با سوز

اواز به ره نشسته جغدي مرموز

فرياد كنان پرنده اي در دل شب

در نيمي شب صداي ناليدن يوز

از بيشه تنين غازها مي ايد

در دره مدام مرغ شب مي نالد

در همهمه جيرجيركان از همه سو

در بركه سرود غوك شب مي خواند

ارامش پرواز پر شب پره ها

در بين علف ها سفر مورچه ها

در لانه ي گرم جوجه ها ارامند

گه گاه نواي شيون چلچله ها

باران و تگرگ مي تراود از ابر

بر چشمه و صخره ها شتابان بي صبر

در جاده ي سنگلاخي پهنه ي دشت

نزديك به بركه مي خرامد يك ببر

شاهين به هوا خاسته بر تپه عقاب

روبه به جستجوي مرغي به شتاب

گلبوته دوانده ريشه در رخنه يسنگ

گلبرگ گل شقايق افتاده به اب

مستانه به شاخه پيچكي بافته است

بيدي كه به ياس شاخه اراسته است

مرداب چو ايينه ي مواج سياه

عكسي كه ز بيد در خود انداخته است

رعدي كه به خشم مي نوازد اهنگ

چون صاعقه شرزه مي نوازد بر سنگ

اندود سپهر گشته از ابر سياه

ابر و مه و باران به فلك تنگاتنگ

صيدي ز پلنگ برده ارام و قرار

بردست كمين بين بين علف ها به شكار

شب مي رسد و سكوت و تنهايي و كوه

ارام پلنگ ارميدست به غار

اي ابر ببار بر علفزار و چمن

اي اسب بتاز گرد دامان و دمن

بر بركه و بر چشمه و بر شاخه و برگ

اي باد بريز عطر گل هاي سمن

ابي گل و سبزه در هم اميخته اند

نيلوفر و ياس از هم اويخته اند

بر چهره ي هر گلي به شب شبنم اشك

ابران سپهر در خفا ريخته اند

ايينه نشين بركه الماس حباب

قنديل تگرگ بوسه بارد بر اب

گلبوته دوانده ريشه در رخنه يسنگ

بر قله ي كوه مه بر افگنده نقاب .........رها

باز امشب دردها بسيار گشت

باز امشب دردها بسيار گشت

لحظه هايم لحظه هايي تار گشت

باز خشمي سرد در جاني نشست

وهم ها اويزه پندار گشت

بار من اندازه ي دوشم نبود

كار من چيزي به جز فریاد نيست

در حصار هستي ضدونقيض

دردمن چيزي به جز ايجاد نيست

زندگي بيرحم و ما دنبال رحم

هرطرف در رنج پايي مانده است

چاره سازي در قضاوت نيست نيست

اري اري دردها پاينده است

دايما فكرم درون هستي است

دايما دنبال يك راه فرار

هر كجايي خود نشان از هستي است

دايما اين دور باطل برقرار

زخم هايي مي تراود باز خون

زاده در رنجيم ما در اين حضور

ارزوي من محال اما بجاست

كاش از اول خاك بودم خاك گور

زندگي بيرحم و ما دنبال رحم

چاره اي هرگز برامان نيست نيست

طعمه اي در چنگ اين هستي شديم

دست بيرحمي رهامان نيست نيست

از زمان امدن افكار من

دايما درگير با اضداد شد

اه ازين درياي ناپيدا افق

اين شكنجه با وجود ايجاد شد......رها

مشب تمام خاطرم اندر تلاطم است

امشب تمام خاطرم اندر تلاطم است

امشب قلم بدون صدا ناله مي كشد

ديوان دل گشو ده ام و ناله مي كنم

فكرم زغم به سطر دلم خامه مي كشد

اسان رقم به غربت ما خورده زندگي

بيگانه ايم با خود و با خويش مانده ايم

راه رهايي از تله ي بودها نبود

اين شد كه گفته ايم كه بازنده زنده ايم

پيكار و صلح و ظلم و عدالت بد و درست

در وصف خود نگارشي از خط و نقطه است

حيران هر انكه در پي فهم جهالت است

خود هيچ بيند و ز همه هيچ خسته است

ديگر چه سود وصف جهالت چه مرحمي است

خود در عجب كه از چه چنين شعر گفته ام

روياي اين رهايي بي وصف مشكل است

امشب قلم دوباره رقم زد كه خسته ام

شب در گذار و قصه ي اين زندگي مدام

انديشه ام دوباره سر ابتدا گرفت

بس واژه ها كه مانده ازين غم به دل ولي

ابيات پر شراره سر انتها گرفت.......رها

مي كشيدم انتظار نغمه اي

حرف ها بسيار تا بي انتها

واژه مي امد ولي در عمق دل

پاي بر مي داشت اما بي صدا

مي درخشد چشم هاي گربه اي

در شب تار از ميان بوته ها

من نپرسيدم ولي دادم جواب

نيك انديشيده اي بر گربه ها

رعشه مي زد استخوانم روز و شب

در ميان حلقه ي زنجيرها

ضجه مي زد بلبلي بي بال و پر

در حصار عرصه ي نخجيرها

مانده ام تنها و حيران غرق فكر

خيره بر تكرار شام و روزها

خسته ام ان شب نمي ايد چرا

جا بمانم از طلوع سوزها...........رها

دوست دارم كه بميرم من زود

راحت از عالم و دنيا بشوم

دردهايم همه تكميل شدند

زودتر راهي فردا بشوم

هرچه ديدم همه را فهميدم

يا نديدم همه را مي دانم

اخرش كشف معما كردم

اينكه هرروز همان نادانم

رفته بودم كه بشويم دستم

از وجودي كه به خود الودست

غافل از اينكه مگر حذف وجود

با پذيرفتن ان اسودست

ان يكي گفت كه دنيا مپسند

اين يكي گفت كه فردا خوب است

ديگري گفت كه فردا مپسند

وان دگر گفت كه دنيا خوب است

هركسي طبع خودش زيبا گفت

هركه پابند نظرهايي شد

يا هدايت به نظرهايي كرد

يا كه قايل به حذرهايي شد

بار غم بر دل و گمگشته راه

اين مسافر به كجا در سفر است

در سكون مانده و گمگشته خويش

عمر در راه خودش در گذر است

شايد اينبار نجاتي باشد

راحت از عالم و دنيا بشوم

گرچه سرگشته و حيران كاش

زودتر راهي فردا بشوم.......رها

شب مي رسد سكوت دلم باز مي شود

شب مي رسد سكوت دلم باز مي شود

ناگفته های خاطرم اغاز می شود

ابیات گنگ غزل های پر ز درد

مثل هميشه با قلم ابراز مي شود

امشب شكنج موي سرم تاب مي دهم

چشمم به تاب گيسوي خود قاب مي دهم

بي صبر تشنه مردم در اين محاصره

با چكه هاي سوز دلم اب مي دهم

باور كنيد بر همه ماتم نوشته اند

باور كنيد شادي ما كم نوشته اند

بر لوح زندگاني يك يك ازين بشر

افسانه شكنجه ادم نوشته اند

حتي به وصف بي رهي خويش مانده ام

پس كي توان كه چاره ي بيچاره ام كند

هرگز نگنجد اين همه غم در مقام شعر

بهتر به دل بماند و ديوانه ام كند...رها

 




دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:,

|
 
نازترین عکسهای ایرانی

 

 

ر

 

مرداد 1394
ارديبهشت 1393
مهر 1392
مرداد 1392
تير 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391

 

چگوارا
به هر گل می رسم بوی تو بینم
جديدها
غزل (1)
نيمايي (1)
ترانه(1)
سپيد(1)
سپيد(2)
غزل(2)
دوبيتي(1)
چارپاره(1)
چارپاره(2)
بگذار سراب لبهايت را...
به جان انكه دوستش داري
راز نم باران
و شاعرانه دروغ مي گويد- تو بگو
پرسيد چقدر دوستش دارم
شايدكه دستاي تو
بشنو از ني-كوچه ها سربسته
شعر اعتراف 6 و امروز درست دوازدهم مارس1943 است
باورت نمي شود
انهاسنگ تراشاني...یک نفربا من اعتراف کند قسمت اول : تاویل بشری
من منتظر مي مانم و...
به رویای رهایی خوش امدید.تا چه افتد...

 


کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 31
بازدید کل : 3921
تعداد مطالب : 24
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


src="http://s07.flagcounter.com/count/GFy1Qu/bg_FFFFFF/txt_000000/border_CCCCCC/columns_2/maxflags_18/viewers_0/labels_0/pageviews_0/flags_0/" alt="Flag Counter" border="0"> امار سايت ديكشنري امارگير www.shereno.com شعرنو

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->